دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۸:۴۰
۰ نفر

همشهری دو - محمود قلی‌پور: گفت: «این سینمای شهر ماست». بعد لبخندزنان گفت: «البته اصلاح می‌کنم، این سینمای شهر ما بود».

سینمای قدیمی

 ساختمان قديمي سينما آنچنان خراب شده بود كه از پياده‌رو مي‌شد صفحه بزرگ نقره‌اي را ديد. مكثي كرد و گفت: «‌ تنها محل تفريح جوانان شهر ما همين سينما بود. بعد صاحبش سر يك ماجرا سالن را ول كرد به امان خدا. توي اين هواي شرجي هم به بنا نرسي، مي‌پوسد، مي‌ريزد». بعد اشاره كرد به گوشه ديوار كه هنوز سرپا بود. گفت: «آنجا را ببين. اقلا ده متري از زمين فاصله دارد. گل درآمده از شكاف بين آجرها». خنده‌ام گرفته بود. خنديد. گفت: «در شهرما به آن گل مي‌گويند لبخند مرگ». با تعجب نگاهش كردم. اسم جالبي بود. اسم گل را گذاشته‌اند لبخند مرگ چون بر هر ديواري برويد، بعد از مدتي ديوار را خراب مي‌كند. گفت: «من اينجا فقط كودكي كرده‌ام. بابا عاشق سينماست. همه بچه‌هاي هم سن و سال من مي‌رفتند شهربازي، من اما با بابا مي‌آمدم سينما».

ديگر توي سينما بوديم. پيرمردي كنار خرابه سينما بساط پهن كرده بود و جوراب مي‌فروخت. سرش را نزديك گوشم آورد و آرام گفت: «اين پيرمرد بليت فروش سينما بود. چند تكه جوراب برداشته آورده دم در سينما پهن كرده كه مثلا دستفروشم اما همه شهر مي‌دانند دلبسته اين سينماست». پيرمرد‌ نگاهمان مي‌كرد. طاقت نياورد، بلند شد آمد جلو و گفت: «دوباره بسازش. اينجا دلخوشي يك شهر بوده. فكر نكن دلخوشي يك سال و ده سال بوده؛ نه. قبل از انقلاب اهالي اين شهر تو همين سينما يهو گر گرفتند و انقلابي شدند. يك فيلم پخش كرديم، همه شهر ريختند تو خيابون كه ما مسلمونيم اين چه بساطيه. تعطيل كرديم سينما رو. آقا نصير صاحب سينما راضي به تعطيلي سينما نبود، بهش گفتم اين ملت دين‌شون رو به دنياشون نمي‌فروشند. تعطيلش كن. من گفتم تعطيلش كنه. اما بعد از انقلاب‌ گفتم آقا نصير برس به اين سينما. اين سينما سنگر انقلابي‌هاي اين شهر بود. هنوز رو ديوارش يادگاري هست از اون دوران». دستم را مي‌گيرد، از روي تلي از آجرها عبور مي‌كنيم. روي ديواري نوشته شده: «ديو چو بيرون رود، فرشته درآيد». تاريخ زير شعار، نزديك انقلاب است. نوشته را انگار يكي با خون و انگشت نوشته است. مي‌گويد: «اينجا رو دوباره بساز آقا. اينجا مأمن مردم انقلابي شهر بود. بسازش».

نگاه مي‌كنم به پياده‌رو، مردم از كنار سينماي قديمي رد مي‌شوند. خيلي از عابرها سن و سال‌شان به انقلاب قد نمي‌دهد اما هنوز وصل به نسل قبل هستند. هنوز مي‌توان در ته چهره‌شان شور جوان‌هاي آن دوران را ديد. دوستم خودش را رسانده به ما، به نوشته نگاه مي‌كند. مي‌گويد: «بيا بگرديم دنبال يكي كه اينجا رو بسازه؛ نه به‌خاطر فيلم‌ها به‌خاطر اين خون‌نوشته روي ديوار».

کد خبر 361163

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha